در یکی از منطقه های کردستان بودیم که قرار شد من به همراه پنج نفراز همرزمانمان برای جمع آوری
اطلاعات ازخط دشمن برای عملیاتی که قرار بود چند روز آینده انجام شود اطلاعات کسب کنیم. که در طی مسیر به ناگاه متوجه شدیم
که راه را گم کرده ایم وخط دشمن وخودی را تشخیص نمی دادیم تو این فکر بودیم که چکار کنیم که یک دفعه
صدای شلیک گلوله از همه طرف به گوشمان رسید طوری شد که همدیگر رانمی دیدیم بعد از چند لحظه که صدا قطع شد.
متوجه شدیم که نزدیک خط دشمن شده وهمگی زخمی شده ایم ما برای اینکه اسیر دشمن نشویم
به کمک یکدیگر از یک مسیر دیگر شروع حرکت کرده تا خودمان را به یک جای امن برسانیم
که در همین فاصله ی زمانی هیچ اطلاعی از همرزمانمان در خط خودی نداشتیم ما طی مسیر به طرف خط خودی بوده ایم
که با یک امبولانس مواجه شدیم که با اصرار زیاد ما را تا بیمارستان صحرایی همراهی کرد. ماتا چند روز آنجا ماندیم
ودر همین حین که در بیمارستان بودیم فرمانده بدون هیچ اطلاعی از سلامتی ما گروهی را برای پیدا کردن ما
فرستاده زمانی که ما را پیدا نمی کنند اسم ما را در لیست شهدای گمنام می نویسند.
وزمانی که ما از بیمارستان آمدیم به طرف گردان خودمان بچه هارا دیدیم که حیرت زده شده اند ..چرا که ما را زنده دیده اند.........